فرهیگ و دانشسیاسی سنتی و کلاسیک ایرانی دارای ویژگیهائی شرقی است که می توان آنرا در چارچوب جهانبینی خیمهای و شناختشناسی شهودی جای داد. دانش و اندیشهسیاسی ایرانی را معمولا در میان اندرزنامهها و نصیحتنامه ها جستجو میکنند اما از دیدگاههاه من، کتابهای ادبی کلاسیک ما نیز منابعی چشمگیر در تبیین و بررسی مولفههای اندیشهسیاسی ایرانیاند. نصیحتنامه ها و اندرزنامه ها بیشتر کتابهائی بوده اند در دسترس خواص و درباریان. بیشتر کسانی که این کتابها را نگاشته اند دارای رابطهای پیوسته (حال ارگانیک یا مکانیک) با لایه های اصلی قدرت بوده اند و من برآنم که نمی توان رابطه صحیحی از بعد جامعه شناسی معرفت میان دیدگاههای تودههای مردم ایران با کنش و واکنشهای دربارهای ایران برقرار کرد. دگرگونی های اندیشگی و اجتماعی در میان مردم ایران، توان اثرگذاری بر مولفههای سیاست عینی را نداشته است. بنابراین نصیحت نامه ها و اندرزنامه ها دارای ناتوانی پررنگی در بیان خواست ها و نوع نگاه توده ایرانیان به سیاست در اعصار گذشته هستند.
اما در برابر این، برخی کتابهای ادبیات کلاسیک ما را میتوان بازتاب راستین تری از سوگیری سیاسی و اندیشگی ایرانیان دانست. بویژه کتابهائی چون بوستان و گلستان سعدی، منطقالطیر عطار نیشابوری و کتابهای مولوی که نویسندگان این کتب دارای پیوستگی همه جانبهای با محافل قدرت نیودهاند.
از این میان، کتاب منطقالطیر عطار نیشابوری موردی است که ویژگی های بهتری برای بررسی دارد. زیرا خط سیر اصلی داستان در آن روشن است و دارای انسجام درونی خاصی میباشد.
منطقالطیر عطار کتابی است که به روشنی، رمزآلود بودن فرهنگ ایرانی را نشان میدهد. فرهنگی که در آن پیوسته نیاز به نخبهای احساس میشود که بازگوککنده رمزهای سربه مهر بوده و به مانند خضر راهنمای روندگان باشد.
پیش از همه چیز این مرغان هستند که نیاز ناگزیری به شاه در درون خود احساس می کنند. حالا چرا نیاز به شاه؟ مگر پرندگان از اداره امور خود ناتوانند؟ آری تفاوت مدرنیته با سنت خاوری در همین جا روبروی چشم ما قرار می گیرد. اینجا جهان مدرن نیست که انسانها دارای خرد کافی برای اداره امور خود باشد. اینجا همه به یکسان از خرد برخوردار نیستند. اینجا سیمرغی و هدهدی را باید که ما را دست گیرد و به جایگاه بلند نیکبختی رهنمون سازد. باید که عاشق بود و دست در کف یار دانا و توانا نهاد تا مبادا ناتوانائیها و ضعف های انساتی ما را از از راه رسیدن به خانه مقصود گمراه سازد. عطار نشان می دهد که خرد از فرط ناتوانی و نقص به بوی سنبل سیمرغ دیوانه میشود. شگفتا خرد و دیوانگی؟! مرغی (انسانی) که طی مراحل نکرده و به درکی شهودی دست نیافته است نیکبختی از سیهروزی نمیشناسد. پس باید دست به دامن یک ایدئولوژی روشن و واحد بشود. باید غرقه این ایدئولوژی گردد. نباید وسوسه های عقل خودبنیاد و ابزاراندیش را وقعی نهد. در اینجاست که ایدئولوژی عطار از زبان هدهد نیاز به مفسر و راهنما پیدا میکند. این راهنما کسی جز هدهد نیست. چرا خرد ذاتی مرغان نمی تواند چراغ راه باشد؟ زیرا که رندی و جهانسوزی باید و نه خامی و بیغمی. اما این غم و رندی چیست؟ هدهد آنرا از کجا آورده؟ اصلا چه کسی این حق را به او داده که راهنمای گروه باشد؟ چرا قرار است استدلال همه مرغان در برابر پاسخ های اوشکست بخورند؟ مگر او یک الیت است؟ الیتها همیشه ایدئولوژی و راههای حرکت در چارچوب ایدئولوژی را تعیین میکنند. اراده مردمان و گروههای دیگر در برابر اراده الیت محکوم به فناست. زیرا الیت بهتر از دیگران میفهمد. خرد او ژرفتر و گستردهتر از دیگران است. اصلا مصلحت را او تعیین میکند. هرچه هم باهوش باشی به پای الیت داستان یعنی هدهد نمیرسی چه خواسته که روزی شاه شوی و جای سیمرغ بنشینی. چرا بایستی تنها و تنها سی تن از مرغان سیمرغ شوند؟ نقص بقیه چیست که ناگزبر از فرمانبرداری از فرمان سیمرغ و هدهدند؟ الیت داستان تنها و تنها یک راه را برای رسیدن به خوشبختی پیش روی ما میگذارد و آنهم حرکتی ناگزیر است به سوی سیمرغ. نیکبختی اجتماعی را هیچ گزیری ار سپردن این راه نیست.
از دید من در داستان منطقالطیر عطار و نظریه الیتیسم سه همسانی به چشم میخورد:
1 – بیاعتباری خرد خودبنیاد
2 – انقیاد آزادی و اراده انسان
3 – حق ویژه گروهی از برگزیدگان و نخبگان برای اداره و راهبری جامعه
۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه
۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه
مقایسه اسلامسیاسی در ایران و مصر
ایران را بدرستی باید پیشروتر از کشورهای تازی، در عرصه اسلامسیاسی دانست. ابتدای شکلگیری اندیشه اسلامسیاسی از مصر و گروه اخوانالمسلمین بوده است. اولین طلایهداران اسلام سیاسی در ایران یعنی نوابصفوی و فدائیان اسلام با اندکی تاخیر زمانی از همتایان مصری مصری خود متاثر بودهاند و پس از گسترش در مصر، اسلامسیاسی در ایران نیز روز به روز جدیتر شده بوده است. بویژه نامهنگاری های میان اخوان مصر و فدائیان اسلام در ایران نشاندهنده پیوند میان ایدو گروه است. تاخر زمانی شروع جریان اسلامسیاسی در جهان تازی نسبت به ایران را میتوان دستکم از روی دونشانه روشن دریافت: اول اینکه اخوان مصر زودتر از فدائیان در ایران شکل گرفت و دوم، استفاده صریح نواب صفوی از مضامین و دیدگاههائی است که پیشتر حسنالبناء، سیدقطب و دیگر رهبران اخوان مطرح ساخته بودند.
اما چرا ایران پیشروتر از مصر است؟
جوامع مصر و ایران هر دو به اندازه زیادی تحت فشار نوسازی از بالا بودند و حکومتهائی خودکامه و غربگرا را در طول تاریخ معاصر تجربه کردهاند. این دو جامعه دارای تودههای مذهبی بودند که هر روز بیش از پیش سنت های اسلامی خود را قربانی نوسازی دولتهای شبه مدرن ملی میدند. این دو جامعه اسلام سیاسی را به عنوان واکنشی در برابر مدرنیسم اجباری معرفی نمودند و از راههای گوناگون اندیشهورزانه و کنشگرایانه، برای جامه عمل پوشاندن به حکومت اسلام و شریعت در جامعه تلاش نمودند. اما با وجود سابقه تاریخی بیشتر مصر در تاسیس نظزیه اسلام سیاسی، این جامعه ایران بود که توانست این پروژه را به سرانجام برساند.
من شخصا یکی از علل این تفاوت را در ویژگی هویتی این دو جامعه میدانم. جامعه ایران با اینکه در درازنای تاریخ پرفراز و نشیبش چند بار زیر استیلای بیگانگان کمر خم نموده اما هیچگاه با قوم چیره یکی نشده است و پیوسته مانند ققنوسی جاودان، هویت خود را باز یابی نموده و تحت هر شرایطی به حیات فرهنگی مستقل خود ادامه داده است. برای نمونه ایرانیان با وجودی که پس از اسلام دچار دگرگونی ژرف فرهنگی شدند اما هویت و زبان مستقل خود را از دست ندادند و ضمن پذیرش آئین اسلام، با تازیان یکی نگردیدند. اما برعکس ایران، این مصر بود که هویت خود را در برابر یورش تازیان بکلی رها کرد و تبدیل به ملتی عربی شد. ایرانیان نسبت به مردم مصر ملتی هویتخواهتر هستند و بدشواری میتوانند سرخم کردن در برابر چیرگی فرهنگ بیگانه بر خود را تاب بیاورند. مصری ها اهل تسنن باقی ماندند اما ایرانیان با گزینش تشیع به عنوان جریانی جدا از عامه مردم جهان اسلام، بازهم بر ایرانیبودن و تفاوتهایشان با تازیان تاکید نمودوند.
حال به نظر میرسد که با وجود فشار ارزشهای فرهنگی غرب توسط برخی از حکومتهای ایران و مصر در دوران معاصر، مردم ایران برعکس همتایان مصری خود، کنشی عملگرایانهتر در برابر این استیلای فرهنگی غرب از خود نشان دادند. کنشی که خواستار تجدیدنظر در تمامی لایههائی از جامعه بود که رنگ و بوی غربی داشت. مهمترین خواسته انقلاب ایران بازگشت حداکثری به هویت اصیل شرقی و خاوری بود. هویتی که از سوی ارزشهای غربی و باختری مورد بی حرمتی واقع شده بود. ایرانیان نه تنها انقاب سیاسی بلکه انقلابی فرهنگی را در برابر نظاماندیشگی غرب در داخل مرزهای خود به انجام رساندند. لیبرالها و چپهای جامعه ایران در عینحالیکه تا پیش از اوجگیری انقلاب، مرزهای روشنی با جریان اسلام سیاسی در داخل داشتند، اما در روزهای سرنوشتساز انقلاب به شوق بازیابی هویت شرقی خاوری خود و احیای خویشتن خوبش، در کنار یکدیگر با اسلامسیاسی ایرانی متحد شدند. همه اینها در حالیست که اسلامسیاسی در مصر با اینکه سرچشمه جنبشهای فراوانی شده و حرکتهای موثر و جدی را رهبری و کارگردانی کرده اما هیچگاه نتوانسته است که به مانند ایران سالهای انقلاب در میان بیشترین لایههای جامعهاش رسوخ کند و جنبشی فوق همگانی به مانند انقلاب 57 ایران را ایجاد کند.
اما حالا دیگر داستان به گونهای دیگر است. اکنون در کشورهای تازی بویژه مصر و سوریه و عربستان، اسلامسیاسی با سرعتی خیره کننده در حال گسترش در اکثر لایههای جامعه است. چیزی به مانند آنچه در ایران سالهای منتهی به انقلاب اسلامی روی داد.
و اما نکته در اینجاست: آیا میتوان گفت که اسلامسیاسی ایرانی چیزی بیش از یکچهارم قرن از همتای مصریش پیش است؟
اما چرا ایران پیشروتر از مصر است؟
جوامع مصر و ایران هر دو به اندازه زیادی تحت فشار نوسازی از بالا بودند و حکومتهائی خودکامه و غربگرا را در طول تاریخ معاصر تجربه کردهاند. این دو جامعه دارای تودههای مذهبی بودند که هر روز بیش از پیش سنت های اسلامی خود را قربانی نوسازی دولتهای شبه مدرن ملی میدند. این دو جامعه اسلام سیاسی را به عنوان واکنشی در برابر مدرنیسم اجباری معرفی نمودند و از راههای گوناگون اندیشهورزانه و کنشگرایانه، برای جامه عمل پوشاندن به حکومت اسلام و شریعت در جامعه تلاش نمودند. اما با وجود سابقه تاریخی بیشتر مصر در تاسیس نظزیه اسلام سیاسی، این جامعه ایران بود که توانست این پروژه را به سرانجام برساند.
من شخصا یکی از علل این تفاوت را در ویژگی هویتی این دو جامعه میدانم. جامعه ایران با اینکه در درازنای تاریخ پرفراز و نشیبش چند بار زیر استیلای بیگانگان کمر خم نموده اما هیچگاه با قوم چیره یکی نشده است و پیوسته مانند ققنوسی جاودان، هویت خود را باز یابی نموده و تحت هر شرایطی به حیات فرهنگی مستقل خود ادامه داده است. برای نمونه ایرانیان با وجودی که پس از اسلام دچار دگرگونی ژرف فرهنگی شدند اما هویت و زبان مستقل خود را از دست ندادند و ضمن پذیرش آئین اسلام، با تازیان یکی نگردیدند. اما برعکس ایران، این مصر بود که هویت خود را در برابر یورش تازیان بکلی رها کرد و تبدیل به ملتی عربی شد. ایرانیان نسبت به مردم مصر ملتی هویتخواهتر هستند و بدشواری میتوانند سرخم کردن در برابر چیرگی فرهنگ بیگانه بر خود را تاب بیاورند. مصری ها اهل تسنن باقی ماندند اما ایرانیان با گزینش تشیع به عنوان جریانی جدا از عامه مردم جهان اسلام، بازهم بر ایرانیبودن و تفاوتهایشان با تازیان تاکید نمودوند.
حال به نظر میرسد که با وجود فشار ارزشهای فرهنگی غرب توسط برخی از حکومتهای ایران و مصر در دوران معاصر، مردم ایران برعکس همتایان مصری خود، کنشی عملگرایانهتر در برابر این استیلای فرهنگی غرب از خود نشان دادند. کنشی که خواستار تجدیدنظر در تمامی لایههائی از جامعه بود که رنگ و بوی غربی داشت. مهمترین خواسته انقلاب ایران بازگشت حداکثری به هویت اصیل شرقی و خاوری بود. هویتی که از سوی ارزشهای غربی و باختری مورد بی حرمتی واقع شده بود. ایرانیان نه تنها انقاب سیاسی بلکه انقلابی فرهنگی را در برابر نظاماندیشگی غرب در داخل مرزهای خود به انجام رساندند. لیبرالها و چپهای جامعه ایران در عینحالیکه تا پیش از اوجگیری انقلاب، مرزهای روشنی با جریان اسلام سیاسی در داخل داشتند، اما در روزهای سرنوشتساز انقلاب به شوق بازیابی هویت شرقی خاوری خود و احیای خویشتن خوبش، در کنار یکدیگر با اسلامسیاسی ایرانی متحد شدند. همه اینها در حالیست که اسلامسیاسی در مصر با اینکه سرچشمه جنبشهای فراوانی شده و حرکتهای موثر و جدی را رهبری و کارگردانی کرده اما هیچگاه نتوانسته است که به مانند ایران سالهای انقلاب در میان بیشترین لایههای جامعهاش رسوخ کند و جنبشی فوق همگانی به مانند انقلاب 57 ایران را ایجاد کند.
اما حالا دیگر داستان به گونهای دیگر است. اکنون در کشورهای تازی بویژه مصر و سوریه و عربستان، اسلامسیاسی با سرعتی خیره کننده در حال گسترش در اکثر لایههای جامعه است. چیزی به مانند آنچه در ایران سالهای منتهی به انقلاب اسلامی روی داد.
و اما نکته در اینجاست: آیا میتوان گفت که اسلامسیاسی ایرانی چیزی بیش از یکچهارم قرن از همتای مصریش پیش است؟
۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه
اسلام سیاسی گونهای از جهانبینی است که خواستار اجرای شریعت و دین در سطح جامعه میباشد. اسلامسیاسی بدنبال اینه که عرصه جامعه را دینی کنه. این طرز فکر یک گرایش بسیار جذاب در سطح جهان اسلام هست و بسیاری از مردم کشورهای اسلامی عمیقا تحت تاثیرش هستن. این دیدگاه در حقیقت واکنشی هست به مدرنیسم غربی و فشارهائی که مدرنیته و نوسازی به سبک غربی به سنت ها و پایه های جوامع اسلامی وارد آورده. اما جالب اینه که از لحاظ روش شناختی و فلسفی، اسلام سیاسی از پارادایم های غربی سرچشمه میگیره و بویژه باید ریشههای اون را در نظریات شرقشناسانه جستجو کرد. شرقشناسی به عنوان یک نوع نگاه به مسائل اجتماعی، گونهای نظریه هویت محور هست که بنیانگذاران و کامل کننده های اون غربی هستن. در نظریات شرق شناسانه، شما ابتدا هویت طرف مقابلتون را تعریف میکنید سپس با روشن کردن تفاوت هاتون با اون، مشخص می کنید که چه کسی هستید. پس تا طرف مقابلی وجود نداشته باشه، نمیدونید کی هستید.
این نظریه به گونه ای ناخودآگاه وارد سامانه هستی شناسی جهان مسلمان شده و در اندیشه و درون بسیاری از مسلمانان نهادیده هست. جهان اسلام با نگاه به غرب، ویژگیهای متفاوتی را نسبت به فرهنگ لیبرال برای خودش معین کرده و حالا سعی میکنه که با غیریتسازی بیشتر نسبت به غرب، تصویر روشنتری از ویژگیهاش پیدا کنه. از دید من، جهان اسلام در کوران جهانیسازی و جهانی شدن، خواه ناخواه ناخواه یکسری ویژگیها را برای خودش معین میکنه و با افزایش شناخت از خودش، نیروهاش رو برای حفظ حیات فرهنگیش در برابر موج فرهنگ جهانی بسیج خواهد کرد. آینده جهان اسلام، بازگشت بیش از پیش به بومی گرائی، و ارزشهایاسلامی خواهد بود.
این نظریه به گونه ای ناخودآگاه وارد سامانه هستی شناسی جهان مسلمان شده و در اندیشه و درون بسیاری از مسلمانان نهادیده هست. جهان اسلام با نگاه به غرب، ویژگیهای متفاوتی را نسبت به فرهنگ لیبرال برای خودش معین کرده و حالا سعی میکنه که با غیریتسازی بیشتر نسبت به غرب، تصویر روشنتری از ویژگیهاش پیدا کنه. از دید من، جهان اسلام در کوران جهانیسازی و جهانی شدن، خواه ناخواه ناخواه یکسری ویژگیها را برای خودش معین میکنه و با افزایش شناخت از خودش، نیروهاش رو برای حفظ حیات فرهنگیش در برابر موج فرهنگ جهانی بسیج خواهد کرد. آینده جهان اسلام، بازگشت بیش از پیش به بومی گرائی، و ارزشهایاسلامی خواهد بود.
اشتراک در:
پستها (Atom)